دلنوشته ی من و تولد حضرت محمد (ص )

ولوله مرغان هوایی بر شاخساران  بر پاست امشب
شور عشق و مستی و می ناب در راه است امشب
دلها بی قرار و گلهای محمدی خندانند امشب
پروانه به دور شمع می چرخد و لبش خندان است امشب
زردی برگ درختان به سرخی روی می آورند امشب
دف نوازان با آهنگ یا رسول الله خوش می نوازند امشب
دستها به درگاه الهی بلند و راز و نیاز و دعا برپاست امشب
زمین و زمان در تب و تاب جشن تولد محمد است امشب
ستارگان آسمان با چشمک زدن تولد مبارک میگویند امشب
عاشقان مهدی تولد محمد را تبریک می گویتد امشب
نقل و نبات می دهند عجب شبی است امشب
محمد جان یار محرومان و ستمدیده گان تولدت مبارک
خدای عاشق شاهکار خلقتت قدم به گیتی می گذارد
معبود بی همتا سپاس بی کران بر زبانهاست امشب

دل نوشته ی من و رسیدن به سر منزل مقصود

                                                                                 چه گویم که در میدان بیان عاجز گشته و سپر سکوت راه بر من بسته و از هر چه در ذهنم آید فراری گشته و دایم با خود  سر لجبازی داشته کیست که حق بیان الفاظ زیبا را از ذهن ناخود آگاهم گرفته و با طرفند خود در دامن طبیعت بر گل و ریحان و دشت و دمن پراکنده و با زیرکی بر پرتی حواس من غافل خندیده و یک جمله ساده از ماست که بر ماست را به پهنای آسمان دلم نگاشته و منتظر دیدن احوال دلم گشته تا باز با روح نا آرامم بازی کودکانه نماید و طرح دوستی بچه گانه را راه اندازی نماید و مرا به دنیای بچگیم سیر دهد و طبع لطیف و دل صاف آن دوران ناب را بخاطرم آرد و کمی مرا از سردرگمی رها نماید و خود به مانند فاتح میدان نبرد بر قلب و روحم حکمرانی نماید و با سیر و سلوک خود دل بی قرار را بی تاب نماید و نشانی از آن همه ولوله و غوغا عالم هستی دهد و  تماشاگه ذوب شدن یخ های وجود گردد شاید بتوان چند کلمه ای از او غرض گرفته آنگاه بتوانم با خالق هستی سخن  در خور مقامش گویم و سرشار عشق و مستی از این موهبت الهی بر خود بالیده و در گلشن هستی آزاد و رها با فخر و تکبر از کنار گل و ریحان عبور کرده و خود را در دامن طبیعت به بالاترین قله رسانده و بر همه دلها حکمرانی نموده و از لغزش یک ریگ به زیر پا غافل گشته و به هشدار ها بی توحه گشته و با یک تکان کوچک غلتان غلتان با تن زخمی و روحی آزرده بر دامن طبیعت افتاده واز ماست که بر ماست بر زبانم جاری گشته و از لغزش خود درس آنچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی گرفته و با عزم راسخ آماده هجرت به ماورای طبیعت گردیده شاید این بار بتوان با درس از گذشته و دل پاک به سر منزل مقصود رسید

دلنوشته ی من و مزن بر احوال دلم

مزن مزن بر احوال دلم

مکن مکن حال من یکی را خراب

مرو مرو از کوره راههای سخت

  ببین ببین سنگ وخارهای راه

بشین بشین در خلوت خود 

ببند ببند چشم و گوش و دهان

بمان بمان لحظه ای در سکوت

بنگر بنگر با چشم دل بی قرار

بردار بردار یک کاغذ و قلم

بنویس بنویس هر چه آید به ذهن

ببر ببر از یاد گذشته ی دردناک

بگذر بگذر از بد عهدی ها

  نشو نشو از همه دلگیر و جدا

  مگو مگو گم شدم در راه وصل

ببین ببین نور و نشانی راه

بشو بشو چراغ راه دلهای پاک

بگیر بگیر دست مانده در راه

بنوش بنوش از سرچشمه آب

بیا بیا همراه شو با راهنمای با وفا

ببر ببر توشه ی راه ،نور وعشق

دلنوشته ی من و قصه سفر رویایی

به سفر رویا های شیرینت بال و پر بده و در آسمان آرزوهایت پرواز کن چه می بینی همسفرانت چه کسانی هستند از رنگهای زیبای اطرافت بگو این آواز زیبا را که می خواند چرا ساکت شده ای زبانت بند آمده وقت تنگ است به خودت مسلط شو با چشم بصیرت همه جا را تماشا کن به تمام خطوط و زوایا هم توجه کن برای نوشتن سفر رویائیت باید از شوک بیرون بیایی تو می توانی ، راوی قصه سفر رویایی ؟ بگو چه چیزی تو را شوکه کرده یک نفس عمیق بکش آرامشت را حفظ کن از عطر فضای اطرافت استشمام کن تا حالت جا بیاید حالا شروع کن آرام آرام تعریف کن تا من بتوانم تمام سخنانت را بنویسم ، این افکار مرا آماده بیان سفر رویاییم می کند از توده ابر بالای سرم قصه ام را آغاز می کنم شکل توده ابر به مانند قوی پرنده است با این فرق که وسعت بالهای او بسیار است بطوری که همه انسانها را در خود جا داده و به آرامی مانند یک گهواره تکان می خورد و خواب شیرین و خوش را نصیب انسانهای خسته از بلا و مصیبت و فقر می نماید همه با عشق و مهربانی به یکدیگر نگاه می کنند و با دستانشان ابر را نوازش می کنند در سمت راست ابر دیگری را می بینم که بسیار پهن و گسترده است و روی آن انواع غذا ها و میوه ها به طرز با شکوه و زیبایی چیده شده و آرام آرام به سمت انسانها می آید تا رزق و روزی وعده داده شده را تحویل دهد در سمت چپ گروه نوازندگان و آوازه خوانان اجرای برنامه می آیند آنها هم سوار بر قطعه ابر زیبایی هستند صدای زیبایشان شور وعشق و سر مستی در دلها می افکند در بالای سرم چندین قطعه ابر بسیار زیبا که به شکل گل زیبایی هستند منتظر ظهور فرمانروای کل هستی می باشند سکوت عجیبی یکباره همه جا را فرا می گیرد نور های ما فوق زیبایی همه جا را در بر می گیرد چشم ها پر از اشک شادی از دیدن این همه زیبایی خیره مانده اند در پایین تخت روانی را می بینم که مهیای سفرهای رویایی بیشمار انسانها هستند اما کسی دلش نمی خواهد برای یک لحظه هم چشمش را از دیدن خالق هستی دور کند آرامش عجیبی بر همه انسانها مستولی میشود تا خواستم آمدنش را ببینم از سفر رویاییم بر گشت داده می شوم آرزو می کنم که دو باره مقدمات این سفر رویایی برایم فراهم شود تا بتوانم عشق حقیقی را با تمام مراحلش توصیف کنم و دلهای عاشق را با خود همراه سازم تا بتوانیم از این همه خبر های نا خوش آیند دقایقی دور گردیم شاید در سفر رویایی بتوان  انسانهای یکرنگ و یکدل و باصفا را دید

دل نوشته ی من و صدای شر شر باران

سلام از پای افتاده را جواب گفتن چه خوش است
درد بی علاج را درمان کردن چه خوش است
دل بی قرار را آرام و شاد کردن چه خوش است
از پی جانان با سر و پا دویدن چه خوش است
راز ها را از دوست شنیدن چه خوش است
قصه تلخ زندگی را از یاد بردن چه خوش است
دیدن آمدنت در رؤیای شیرین چه خوش است
شوق دیدار در دل عاشق گذاشتن چه خوش است
اشک مادر چشم براه را پاک کردن چه خوش است
دنیا را با نور معرفت دیدن چه خوش است
آرزوی سلامتی برای همه کردن چه خوش است
عطر گل یاس در باغ زندگی بوئیدن چه خوش است
رفتن و از خود گذشتن با رفیقان چه خوش است
در انتطار فردایی زیبا بودن چه خوش است
امید عاشق به نزدیک شدن دیدار چه خوش است
صدای شر شر باران در دل شب چه خوش است
زمین تشنه را سیراب دیدن چه خوش است

دلنوشته ی من و عشق و آواز قو

آواز قو به وقت عاشقی و مرگ مرا به اندیشه در دنیای پر از اسرار و شگفتی ها فرو می برد تا حالا شده به آنچه در دور و برمان می گذرد با دقت نگاه کنیم چه چیزی در وجود یک پرنده است که فقط یکبار عاشق می شود و برای عشقش آواز می خواند و در وقت مرگ از قو ها جدا می شود و به تنهایی در جایی از دریا که عاشق شده آواز می خواند و میمیرد
وفا و مهر را در کجا بیابیم چرا عشق واقعی کم رنگ شده خود را اشرف مخلوقات می نامیم ولی با کوچکترین اشکال در زندگی دچار مشکل روحی  شده از همه خواسته هایمان دست می کشیم و خود را در مکانی خلوت زندانی می کنیم  گاهی هم خود را در اوج می بینم و از اینکه مورد عنایت خداوندی قرار گرفته ایم به خود می بالیم و به خود اختیار می دهیم که نشانگر راه راست باشیم چرا که به حکم عقل و منطق این نشانی ها فقط به ما عنایت شده و در اختیار ماست صفا و صمیمت چرا کم رنگ شده هر قدمی که بر می داریم برای خوشایند دل خودمان است و هر حرفی که میزنیم برای جلب توجه دیگران است عشق قدرت در وجودمان زبانه می کشد و ما را از راه به بیراهه میکشد فکر و عقاید دیگران برایمان بی ارزش می شود و به ناگاه خود را نماینده خدا احساس می کنیم و با خط ونشان کشیدن و زور و ارعاب کاسه داغ تر از آش می شویم و با قضاوت های بی جا انسان ها را به جان هم می اندازیم این قصاوت قلب ها و حق کشی ها باعث سختی قلب خود و اطرافیانمان می گردد و زمانی متوجه اوضاع اسفناکی که عامل اصلیش ما بودیم می شویم که کار از کار گذشته عشق را در وجود خود و دیگران کشته ایم و شاهد زندگی و مرگ بی ثمر خود می شویم ای کاش عشق قو در وجودمان بود و فقط بچه هایمان را در پر قو بزرگ نمی کردیم بلکه عشق قو را هم به آنان آموزش می دادیم

دل نوشته ی من و آرزوی دیدن انوار الهی

در آرزوی دیدن دوست چنان دلتنگ بودم که چشمانم در یک لحظه رویایی خود را به شکل قطره باران دید که بر موجی خروشان سوار گردیده و به شوق دیدن قله امواج لحظه شماری می کند ناگهان طوفان سختی به امواج خروشان نزدیک می شود و من که از عواقب این طوفان بی خبرم غش غش می خندم و رقص کنان بالا و پایین می پرم ناگهان نگاهم به قطره های هراسان می افتد از آنها می پرسم علت اضطرابتان چیست آنها با نگرانی از ضربه های سهمگین طوفان سخن می گویند و مرا متوجه قایق ماهیگیری می کنند که از وحشت نزدیک شدن طوفان با تمام قدرت پارو می زند او می داند در دل طوفان رفتن چه بر سر انسان می آورد و من با نا آگاهی و ناشی بودنم با صدای بلند وحق به جانب میگویم ما  با طوفان به بالاترین قله امواج می رویم و آنجاست که به خدا نزدیک می شویم و نورهای زیبایش را از نزدیک می بینیم قطره ها به ساده لوحیم می خندند چه می گویی فشار امواج تن نحیفت را خرد می کنند ،خیلی شانس بیاری با تنی دردمند به گوشه ای از دریا پرت می شوی تو هنوز موج سوار ی را یاد نگرفته می خواهی با قدرت عظیم طوفان موج سواری کنی در همین لحظه صدای غرش مهیبی به گوش رسید قطره ها ناله کنان از این موج به آن موج پرتاب می شدند ولی من نه تنها ترسی در دل نداشتم خوشحال هم بودم بلاخره به آرزویم می رسم می روم به آن بالا بالا ها فکر رفتن به بالا چنان عشقی در وجودم گذاشته بود که به خطرات یکباره بالا رفتن اهمیتی نمی دادم آخه من که وابستگی نداشتم کسی نبود که فکر مرا از رفتن منصرف کند همین تنها بودن مرا به فکر فرو برد اگر موفق نشوم به اوج قله امواج برسم چه می شود باید فکری کنم فهمیدم از قطره های با تجربه کمک می گیرم با زبانی نرم و با التماس آرزویم را بیان کردم و از آنها خواستم در این سفر پر خطر دستم را بگیرند قطره ها که دیدند با عزمی راسخ آماده رفتن هستم با شرایط خاصی قبول کردند من هم با دقت به نصایحشان گوش دادم و همه دست در دست هم گذاشتیم و به شکل یک دایره جمع گشتیم ناگهان موج خروشانی به ما بر خورد کرد وما مثل یک حباب بر موج سوار شدیم هر موجی که می آمد ما با راه کار تازه ای از ضربه های او فرار میکردیم تا بلاخره به بالاترین موج رسیدیم آنجا بود که رنگین کمان بسیار زیبا را که ذر آسمان پدیدار شده بود دیدیم چقدر لذت بخش است دیدن انوار الهی

دلنوشته ی من و دیدن خواب

شبی که به خواب عمیق رفته بودم دیدم
ناگاه بر توده ای انرڑی دستانم حلقه گردید
انرڑی ها ،پرتوی از نور الهی ،گردیده بودند عیان
افسوس کزین خواب خوش زود گشتم بیدار
در خواب دگر دیدم نوشته شده بود بر سر درب بزرگ
هر کس بیخود وبی جهت یاد کند از کسی
شریک است در گناهش (محمد ص)
این جمله را مادرم خواست تکرار کنم دو بار
شبی دیگر در خواب از کوه بالا می رفتم بسختی
تکرار می شد این خواب در شبهای دگر هم
راستی می بینم در خواب کفش چیست تعبیر آن
باز گو نکن رویاها تعبیر خوابهایت خوبه خوبه
باید بدانی در مقصد نهایی نهفته سختی ها
حالم خراب است دیگر نمی بینم آن خوابهای زیبا
گویند بازگو نکن آنچه می بینی در خواب و بیداری
راه همه یکسان نیست رازی نهفته در اسرار الهی
می گردم دنبال آن کس کز معرفت او سیرابم نماید
آسان نماید راه سخت را با دستاوردهای راهش
سخنان رهروان راه را گوش می دهم  با شور و شوق
اما دلم راضی نمیشود سودای دگر دارم در سر
سفر زندگی آسان شود آن جا که یار می خندد بدان
به این در و آن در نزن ، تو خودت راهنمای مخصوصی
هر جا کارت گیر کرد پاسخت را بگیر از ندای قلبت
ترسی به دل راه نده آویزه گوشت کن این پند مفید
دل و راه که یکی شد راه سخت می شود آسان

        1400/5/16

دلنوشته ی من و راز های زندگی

سلام بر آنان که عمر با ارزش خود را صرف امور خارق العاده ماورای طبیعت و قدرت ذهن بشر نمودند رنجها کشیدند در کوه وبیابان وخانه های تنگ و تاریک تا به راز آفرینش انسان و علل آمدن انسان از بهشت برین بر کره خاکی پی ببرند کمی پرده کنار زده شد تا ذهن جستجوگرشان به حقایقی آشکار از علل آفرینش انسان و اتفاقهای نادری که در این دنیا معجزه وار می افتد پی بردند در حالی که مردم عادی بی توجه از دیدن این وقایع بی خیال رد میشوند و فقط گوش به اتفاقها ومعجزات دروغین ساحران زمان از منابع احادیث من دراوری و آیات الهی که با منافع خود تفسیر می کنند می دهند مردم ساده به عشق رضایت خداوند و بر خور داری از وعده بهشت و حوریانش در دام می افتند و هر آنچه آنان میگویند چشم و گوش بسته وباتمام وجود می پذیرند بدون آنکه خود سری به کتابهای آسمانی بلاخص فران کریم بزنند نتیجه این ایمان ها چپاول وغارت بیت المال ودور شدن جوانان از خدا وپیامبر اکرم ویا رها کردن دین اسلام و جذب ادیان دیگر شدن است جوانان را با معجزات هزاران امام زاده که در مدت کوتاهی پدیدار شده نمی توان گول زد آنها با مدیتیشن و حرکات یوگا به نیروی یا عظمتی که خداوند در ذهن ما قرار داده پی می برند طوری که از  آنکه چهل سال عبادت بی تفکر انجام داده بسرعت با رحم و شفقتی که در دلهای پاکشان است ورنج و فشاری که از بیکاری و مهیا نبودن تشکیل خانواده و،،،،،می بینند (با اینکه دو رکعت نماز هم با توجه به اوضاع موجود حاضر نیستند بخوانند ) به جایی می رسند که شایسته این آیه از قرآن می شوند تبارک الله احسن الخالقین ( زمانی که خداوند بزرگ انسان را می آفریند بر خود احسن می گوید )خدای مهربان به هر انسانی فرصتهای زیادی می دهد واتفاقها و امتحانات نادری بر سر راهش قرار میدهد و برای کمک به او ماموران و راهنمایانی را معین نموده است که همواره از گناهان ولغزشهای او جلو گیری کند او را از گناه پاک کند وراه نزدیک شدن به معبود یکتا را با کمک و پیروی از مریدان واقعی خدا به او نشان دهد اگر گناهان آنقدر زیاد باشد که چشمان قادر به دیدن حقایق نباشد او را به حال خود می گذارند برایش دعا می کنند که روزی متوجه شود تا بتوانند دستش را بگیرند و از این منجلاب که به خاطر زر وزیور وقدرت به آن مبتلا شده بیرون بکشند خوشا به حال آنان که مامورانشان از کارهای خارق العاده آنها لذت می برند و به وجود انسانیت آنان افتخار می کنند امید است همه انسانها تا دیر نشده دست از جنگ و خونریزی و کشتن بی گناهان و شیفته شدن به قدرت دنیوی و،،، دست بر دارند که اگر این روند ادامه پیدا کند زمانی پیش می آید که دیگر پشیمانی فایده ای ندارد

دل نوشته ی من و گذر عمر

گاهی در گذر عمر حوادثی در انتظارت است که تا لحظاتی قبل از آن بی خبری و بعد با یک پیام متوجه میشوی که خبری در راه است نکنه امشب هم خبرهاست پیامی که میگفت امشب بعد از 1100 سال ماه به دور خانه کعبه می چرخد و دعا ها در این شب مستجاب میشود مرا به فکر می اندازد نام خانه کعبه را که میشنوم غوغایی در وجودم به پا می شود و غم عجیبی در دلم می افتد مدتی ساکت وغمگین میشوم به ناگاه به یاد رنج و غمی که بچه هایم در دوران بیماریم طی کردند می افتم اشک از دیدگانم جاری میشود کمی با خدا گفتگو می کنم پرروردگارا دیوانه وار عشقت را در وجودم گذاشتی طوری که از خود و خانواده ام غافل شدم دلم پر درد می شود و کمی گریه می کنم و با سوز دل برای بچه هایم دعا می کنم به ناگاه به یاد جمله ای می افتم که گفته شد برای فرج امام زمان دعا کن به فکر فرو می روم امشب چه شب پر شور ی است چه خبر است آیا دستان یاران امام زمان به آسمان بلند شده ؟ و من باید در دعا کردن با آنها همراه شوم به یاد گذشته می افتم که نیمه شب در شبهای بارانی از عمق جانم برای فرج امام زمان دعا می کردم اوضاع آشفته وفقر وبدبختی و زندانی شدن آزادیخواهان و کشتن بی گناهان و اختلاس و غارت بیت المال بدست مدعیان اسلام ناب محمدی را به خدا میگویم و با سوز دل برای ظهور حضرت مسیح و امام زمان دعا می کنم سپس به یاد عهدی که با خدا بسته بودم می افتم یعنی وظیفه من تمام شدم لذت آن دعا ها ازمن گرفته شده از خدا میخواهم که توفیق دعا را از من نگیرد برای همه دعا می کنم اما باید به قولم هم وفا کنم که دیگر به خود و بچه هایم فشار روحی وارد نکنم کم کم آرام می شوم وخواب بر چشمانم غلبه می کند

دلنوشته ی من و سالی که گذشت

گذشت سال پر از رنج و غم غصه با خواب مسئول ها
اسرار نگفته دارید باز کنید اگر مرد کار زارید رازها
با آن لبخند زجر آورتان خود را نزنید به آن راه ها
چه می بینید در گذر کردن از کوچه و خیابان شهر ها
آرام آرام سر مردم کلاه گذاشتن خنده دارد کلکها؟
گویند ببخش: تا شاد گردد روح و روان این دیو ها؟
چه میدهید جواب زجر دیده ها و خون دل خورده ها ؟
در آسمان مهر کشتید پیوند عشق و محبت با دروغها
با چه میتوانید جبران نمایید این همه نامردمی و فریبها
الحق که مردم صبور و مهربانی دارد وطن دلاورها
هر دم از راه میرسد فریاد دادخواهی کاوه آهنگرها
راه راست  پیش رویتان بس کنید بیراهه رفتن ها
در عجبم از راه و منش علی گفتن چه سود با گفتار ها
شبها خواب راحت دارید با این همه اعتراض و نفرینها
بی خبرید از قدرت الهی واکسینه کردید خود را با فایزرها

دل نوشته ی من و عجب شبی است امشب

گلریزان عشق است چه شب پر شوری است امشب
جام می در دست از عشق لبریز است او امشب
پیچید در دل شب صدای زنگ ناقوس امشب
خواب نمانید همرهان وقت وصال است امشب
طالبان نور خنده کنان از راه رسیدند امشب
از هر گوشه ای صدای یا هو می رسد به گوش امشب
هق هق گریه مرشد بی قرار عجب شبیه ست امشب
ماه و ستاره می خندند به عشق عاشق بی مدعا امشب
کوله بارت سبک است یا سنگین وقت سفر است امشب
از چه می ترسی راه نرفته آشفته گشتی امشب
قدم به قدم نشان راه از دور نمایان شد امشب
تا امید و عشق همراهت هست شاد باش امشب
می خواند تو را نیرویی از غیب بر خیز با ما بیا امشب
دعوت می کند او تو را بلند شو از جا جا نماتی امشب
آنکه صادق است از عشق او نشانه دارد آماده است امشب
مهر خود را بیان می کند با الفاظ ساده دریا دل است امشب
معبود یکتا قشنگ و بی همتا دلتنگی را چه کنم امشب
دلی را شاد کن هدیه به درگاهش کن تا شاد شوی امشب
نغمه چنگ دل نواز می رسد به گوش چه شبی است امشب
درد و دوری و عشق و مستی و راه وبیراهه همه جمعند امشب
بشتاب که یاران با وفا منتظر تو غریب ساده دل هستند امشب

دلنوشته ی من و طلای ناب

اگر از زمبن و زمان طلا ببارد دیگر حاضر نیستم نگاهشان کنم چقدر رنج بردم تا فهمیدم طلای ناب و دست نیافتنی در اختیارمه و من بی خبر به دنبال سنگ طلایی تا بدان وسیله به رفاه بچه هایم ومردم نیازمند کمک نمایم غافل از اینکه خدای عزیزم رزق و روزی را از قبل تعیین کرده و به هر بنده ای مأموریت خاصی داده خدایا بارها ازت ثروت کلان خواسته بودم تا وسیله خیر باشم اما فهمیدم نمی توانم طاقت بیاورم  در مقابل درگیری فکر و ذهن وضرر و زیان پول و از همه بدتر کمک کردن به کسی که موجب شود حق ضعیفتری نا دیده گرفته شود خدایا از حکومتی که به دست خود به روی کار آوردم ضرر مالی و روحی بسیار دیدم اما در عوض چیزی بدست آوردم که محال بود در شرایط ایده آل به آن برسم خدایا فهمیدم آرامش ثروت بی حد و حسابی است که در اختیار بندگانت گذارده ای و قدر نمیدانیم و دایم در تلاشیم تا این آرامش را با کسب ثروت از بین ببریم خدایا بزرگم تمنا میکنم نگذار بچه ها گرسنه سر بر بالین بگذارند و غارتگران بیت المال ثروتشان را به تاراج ببرن خدا جانم از این اوضاع دهشناک دلم خونه ولی کاری ازم به غیر از دعا و نفرین بر نمی آید میدانم تنها راه نجات در فرج امام زمان است پس به بزرگی و جلالت قسمت می دهم شرایط ظهور را فراهم کن و از سر تقصیر ما بگذر و رحمت وبرکتت را بخاطر وجود نازنین امام زمان و یاران با وفایش افزون نما خدایا به حق مقربان درگاهت ظلم و فساد را در دنیا ریشه کن بگردان و عشق حقیقی را به قلبهای مهربان هدیه نما

                          آمین یا رب العالمین

دل نوشته ی من و آمده ام با دل پاک

آمده ام با چشم باز تاعشق تو را تمنا کنم
گر نپذیری ام خدا با این دل پاک چه کار کنم ؟
گر ز درگهت دورم کنی به بی کران عزم سفر کنم
ای دل بی قرار بگو با درد دوریش چه کار کنم ؟
رنج سفر و زخم پاهای خسته را چگونه تحمل کنم ؟
ازسوز دوری دیدن یار زمین و زمان را غمگین کنم ؟
گر نبخشی گنهم در دل طوفان به پا کنم !
دوش در خواب دیدم از ماشین سفر جا مانده ام
غم وجودم را گرفته بود پس دربس کرایه کرده ام
قیمت دربس را با ذوق و شوق قبول کرده ام
در ره آمدنم ای خدا ! گر نگذاری همه را با خبر کنم !
بد قولم می دانم به قیمت جان جبران این عمل کنم
با چشمان باز ذره ای از انوار زیبایت را دیده ام
خواب از چشمانم پریده با بی خوابی چه کار کنم ؟
با ساز و دهل عاشقان دنیا را بیدار وهشیار کنم ؟
طاقت دوریت ندارم با تونل زمان سفر کنم ؟
عطر گلهای محمدی را همه جا چگونه پخش کنم ؟
ای خدا بگذار دل صاف و صادق را وکیل کنم ؟
ببخش خطایم ! با من و منتظران عهد تازه ای ببند
تا عشق را با دل ساده و پاک هدیه درگاهت کنیم

دلنوشته ی من و حکایت شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان

حکایت در اصل از حدود ساعت یازده صبح 22 رمضان سال 99شروع شد داشتم فیلم سینمایی آل را ازگوشیم می دیدم که به فکر افتادم الویه درست کنم مرغش پخته شده از روز قبل آماده بود همانطور که گوشیم دستم بود و البته مشغول تماشای فیلم به آشپزخانه رفتم و چند سیب زمینی برداشتم و ضمن اینکه فیلم می دیدم سیب زمینی ها را خوب با اسکاچ شستم آخه این جا که خارج نیست سیب زمینی را باکلی خاک زمین کشاورزی با ارزش می فروشند قابلمه را  آب کردم سیب زمینی ها را در آن ریختم و گذاشتم روی اجاق گاز تا بپزد بعد چهار تا تخم مرغ بر داشتم د یدم یکی از آنها چلغوزیه به همین جهت خوب با ریکا آنها را شستم  اگر خارج بود جرأت داشتند این جوری تحویل مشتری بدهند بگذریم آنها را در کاسه پر آب گذاشتم ساعت را تنظیم کردم رو ده دقیقه‌ تا بیش از این پخته نشود تا زرده ها کدر نشوند بعد رفتم روی مبل دراز کشیدم و حالا فیلم را که برام جذاب شده بود ببینم آخه قدیم با هر کی بد بودند می گفتند آل ببردیت سهراب هم که به بیماری عصبی دچار بود داشت قضیه آل را و هم توهمات وحشتناک بیماریش را عالی نشان می داد آن هم در کشور بیگانه خوب بیش از این نمی توان از فیلم گفت اگر کنجکاو فیلم شدید برید در گوگل سرچ کنید و ببینید داشتم میگفتم سیب زمینی وتخم مرغ که پخته شدند با دیدن فیلم تند تند مشغول پوست کندن آنها شدم که پسر کوچکم مرا که در این حال دید تعجب کرد گفت این چه فیلمی که می ببینی و من خندیدم و گفتم فیلم ایرانی آل در همین حین دستم به گوشی خورد و آمدم درستش کنم اشتباه کردم ویک فیلم دیگر آمد به همین جهت بی خیال دیدن بقیه فیلم شدم گوشی را خاموش کردم وسریع الویه را درست کردم به پسر بزرگم زنگ زدم بابات ماهی صبور خریده زودتر بیایید تا تازه است درستش کنیم پسرم خیلی خوشحال شد و گفت فردا نمیشه بیام چون وقت واکسنه دخترمه امشب می آییم من هم گفتم بیایین قدمتون به چشم خوشحال هم شدم چون فکر می کردم امشب شب بیست ودوم ماه رمضانه ، با خیال راحت بقیه فیلم را دیدم و رفتم حیاط و دستشویی را خوب شستم وضد عفونی کردم که به نوه های کوچکم آسیبی از کرونا نرسد برای رفع خستگی دوش گرفتم ودو ساعتی خوابیدم بعد بلند شدم اول یک جز قرآن خوندم و دو باره به نظافت وضد عفونی کردن خانه و آماده کردن مقدمات صبور و میگو پرداختم (میگو را برای نوه ام پارسا که خیلی دوست داشت وپسرای دیگرم که صبور را بخاطر خارهای زیاد و نازکش دوست نداشتند ) قبل از اذان مغرب محمد وخانواده اش آمادند دیدن نوه ها چه عشقی در انسان به وجود می آره فقط خدا می داند ، نماز مغرب و زیارت عاشورا را خواندم بعد مقدمات شام را فراهم کردم جایتان خالی صبور ومیگویی که به کمک همسرم پختیم خیلی خوشمزه شده بود و من زیادتر از همیشه خوردم تا ساعت دوازده خیلی به ما خوش گذشت محمد وخانواده اش رفتند و من که خیلی خسته شده بودم روی مبل دراز کشیدم گوشیم را روشن کردم رفتم واتساپ دیدم چند کلیپ فرستادند هرکدام از یکی قشنگتر استاد شجریان چقدر قشنگ لری خوانده همسر محترمش خیلی صدای زیبایی دارد از همه زیباتر آن درویشی بود که یک آهنگ بسیار زیبا را خوانده بود و مرا جذب خود کرد ساعت یک شب شد همسرم که امسال با خودش لج کرده بود و در احیا شرکت نمی کرد وقتی رو کانالهای تلویزیون می گشت جوشن کبیر را که شنید می خوانند با تعجب به من گفت نمی خواهی امشب احیا بگیری ؟ من یک نیم نگاهی به تلویزیون کردم و فکر کردم تکراریه با اطمیمان گفتم احیا فردا شبه بعد هم دوباره به آهنگ آن درویش گوش دادم ساعت یک ونیم شب خوابیدم قبل از اینکه موبیلم زنگ بزنه بیدار شدم تعجب کردم چرا با اینکه دیر خوابیدم بیدار شدم ولی بلند نشدم منتظر زنگ گوشی شدم که دوباره خوابم برد با زنگ گوشی بیدار شدم وسریع وضو گرفتم ونماز شب را با اخلاص تر ازقبل خواندم و دعاهایی را در نماز وتر کردم که قبلا" به فکرم نرسیده بود بعد ساعت گوشی را نگاه کردم ببینم اذان صبح شده یا نه وقتی دیدم نوشته بیست وسوم ما رمضان خشکم زد آه من به همه سفارش کرده بودم که احتمال بیشر شب قدر شب بیست و سوم است با افسوس نماز صبح را خواندم دلم خیلی گرفته بود دو باره به آهنگ آن درویش که باسوز عجیبی می خواند با دقت گوش دادم  تصویر غوث گیلانی که برای اولین بار نامش را می شنیدم کنجکاوم کرد که از احوالش در اینترنت جویا شوم ساعت پنج وبیست دقیقه صبح بود فهمیدم نام ایشان عبدالقادر گیلانی است که چون بالاترین درجه در صوفیه غوث است و ایشان به این درجه رسیده بود به او غوث گیلانی می گفتند بسیار شرح حاله عجیبی داشت چقدر در زمان خودش در بغداد و سایر کشور ها مرید داشت بعد جذب خواندن شرح حال بایزید بسطامی شدم خواندم تا جایی که آقای خامنه ای در مورد ایشان وشیخ ابوالحسن خرقانی به نیکی یاد کرده بود حالا کنجکاو شدم ببینم شیخ ابوالحسن خرقانی کیست شرح حالش را  خواندم بسیار خوشحال شدم که خداوند مهربان توفیق آشنایی با این سه عارف ، سه غوث را به من عطا کرد ساعت شش و بیست دقیقه صبح شده بود درست یک ساعت  شرح حال این سه برگوار را خوانده بودم  فهمیدم خدا خواست به من بفهماند یک ساعت تفکر یک ساعت .....بهتر از صد سال عبادت است

دل نوشته ی من و علی را چه بنامم :

در مدح و ثنایش قلم ها فرسوده اند
در رکاب اسبش ملائک پا بنهاده اند
ارتباط خدایش با او را کس ندیده
از خود بیخود شدن هایش را در نماز کس نفهمیده
در روز سختی نامش حلال مشکلها شده
سخنان گوهر بارش در کتابها پنهان شده
راه و رسم حکومتداری تقدیم مالک اشتر شده
کعبه از مولود علی سر بر افلاک برده
لایق اسمش دست خدا گردیده
درویش با های و هوی ومحو علی شدن جان داده
عاشقانش دست نیاز به درگاهش زده
فقرا از شناختش عاجر مانده اند
نان و خرمایش نان و خورشت یتیمان گشته
پیروانش دست تمنا به درگاه خداوند زده
علی محب دوستان علی غمخوار آن ها
علی عاشق زهرا علی شاهد غم ها
علی اسطوره مکانها و زمان ها
علی عشق خدا یار پیامبر
علی را چه بنامم ندانم ندانم

نوشته شده در تاریخ  93/2/11

دل نوشته ی من و از چه می ترسی همه راز ها بر ملا شد؟ :

از که بگویم نمی دانم برای چه بنویسم نمی دانم  من که رازهایم  را درون توده ای از ابر سیاه پوشانده بودم چه شد که آشکار شدند نمی دانم در این آشوب زمانه چه را ثابت می کنی نمی دانم تو که عهد خود نشکستی میدانم پس چرا آشفته حال وسر در گریبانی نمی دانم  گوی سبقت را از که می خواهی ببری نمی دانم دلسوزیت آخرش کار دستت داد نمی ذانم چرا حرف نمی زنی  با نوشتن کوتاه و مفید مطلب را بیان می کنی  نمی دانم از چه ناراحتی از شهر و دیار خود دور مانده ای سالهاست نمی دانم  در دعاهایت که همه را هم راه خود کردی حتی آنکه یک بار دلش با نام خدا لرزید می دانم می ترسی شادی واقعی مورد بی مهری قرار بگیرد نمی دانم می خواهی از این به بعد سکوت کنی از رمز وراز زندگیت بیش از ابن حرفی نزنی نمی دانم مگر از خدا نخواسته بودی که هر زمانی که لازم است زبانت را بند بباورد تا راز ها بر ملا نشود میدانم پس چرا آشفته حالی نمی دانم  عوارض بازگو کردن رازها این است نمی دانم باز هم مثل همیشه با خدا عهد تازه بستی نمی دانم آنکه را که باید کمک می کردی در راه قرار گرفته نمی دانم.شاد باش بک دل را که بلرزانی دنیا را بلرزه آوردی می دانم. دلهره.هایت رفع شد ؟سنگینی زبانت برطرف شد ؟ زمان می خواهد؟نمی دانم هر زمان با طرفند و راه جدیدی روبرو گشته ای می دانم  پس این حالی که داری دوران نقاهت است میدانم نباید افکار خود را در گیر گذشته کنی می دانم  از چه می ترسی همه راز ها بر ملا شد نمی دانم نمی دانم اگر لازم باشد باز میگویم ترسی از طرد شدن ندارم همین که دلی را از عمق وجودش با یاد خدا بلرزانم وحالش را دگرگون نمایم کفایت میکند بد حال را به خوش حال تبدیل کردن لذتی دارد که قابل وصف نیست اما به آن کس میتوان رازی گفت که اجازه داشته باشم  و او اهل دل باشد خدا را شکر یکی دو دل را هم که بلرزانم کافیست

دل نوشته ی من وحکایتی از دو روز زندگی ام :

خدایا چه شده باز ضربان قلبم تند و گویی جایگاه قلب در سینه ام تنگ شده من که از همه تمایل دل استعفا داده بودم پس دوباره چه پیش آمده که مرا هم در صف مدعوین جای دادند آه ببخشید یادم آمد بعد از استعفایم خدای خوبم با نرمی ومهربانی خاص خود از من خواسته بود با آرامش از همراهی عزیزانش کناره گیری نکنم ومن با سر و دل قبول کرده بودم ولی نمی دانم  این آشفتگی ام  نشان از چیست من که دیگر مثل گذشته به روح و روانم فشار نمی آوردم و سخنان خدای مهربانم را در اعماق وجودم حس میکردم و حس میکنم پس این آشفتگی نشانه چیست اول باید آرامشم را در اولویت قرار دهم. به خدا توکل می کنم و منتظر می مانم باید برنامه روزانه ام را که این روز ها خیلی پر بار تر شده ادامه دهم به تمرین دف زدن می پردازم باخواندن شعر هایی از حافظ و مولانا و حتی بعضی از دل نوشته هایم.، بطور باور نکردنی کمی دف زدن را یاد گرفتم دف زدن شادی عجیبی را در وجودم به وجود می آورد چه راحت خداوند آنکه را در راهش خون دل خورده شاد می کنه اما این همه ذوق هم  نتوانست دلهره ام را بر طرف کند باز منتظر می مانم و باید به خواندن قرآن و زیارت عاشورا و دعای عهد که نیت کرده بودم تا آخر اردیبهشت برای ریشه کن کردن کرونا بخوانم ادامه بدهم یک روز از زمان آشفتگی حالم  گذشت و خبری نشد وقت سحر شد ومن از قبل از اینکه موبایلم زنگ بزند بیدار شدم آنقدر خواب بر من غلبه کرده بود که ساعت موبایل را که سه و نیم بود چهار ونیم دیدم بنابراین بلند شدم تا نماز شب بخوانم ولی دریغ از یک رکعت نماز خواندن با هوشیاری خواب چنان بر من هجوم می آورد که چندین بار برگشتم از اول نماز بخوانم ولی دو باره خواب با تمام قدرت هجوم میکرد و نگذاشت من حتی یک نماز شب هم بخوانم خودم موبایل را روی ساعت پنج ده کم تنظیم کرده بودم که بعد از حدود هشتاد دقیقه با خود کلنجار رفتن و اصرارم برای خواندن نماز شب زنگ موبایل مرا متوجه اشتباه و اصرارم کرد درس عجیبی گرفتم فهمیدم تا یار که را خواهد و میلش به که باشد یعنی چه ؟ صبح شد ولی هنوز دلم آرام نگرفته بود دلم نمی خواست از رختخواب چدا شوم تا اینکه با زور ساعت ده صبح آمدم داخل سالن همسرم رفته بود بازار وپسر کوچکم روی مبل دراز کشیده بود برق هم قطع شده بود من وپسرم مشغول صبحونه درست کردن هر کدام برای خود شدیم بدنم انرڑی لازم را کسب کرد تا برای تعریف کردن وقایع تلخی از زندگی فریبا دختر همسایه زمان بچگی ام  نیرو داشته باشد برای پسرم باز گو کردم که به سر آنهایی که مسبب اصلی خود کشی یا کشتن او شدند چه آمد آن هم از طرف خدا من و پسرم هی از مصیبتهایی که انسانهای بی گناه کشیدند گفتیم همسرم هم از بازار آمد و او هم به بحث ما پیوست و وقایع تلخی از سنگباران زنان در اوایل انقلاب به علت زنا و مسایل دیگر بیان کرد من آخر بحث ساکت شده بودم وبا تاسف گوش می دادم که یک لحظه به ذهنم رسید مفسرین قرآن هم نتوانستند احکام واقعی اسلام را بیان کنند و فقط با ظهور امام زمان است که  همه چیز آشکار میشود وقت ناهار شد و باخوردن خوراک خوشمزه ماهیچه که همسرم تدارک دیده بود هم انرڑی لازم به بدنم رسید وهم دلهره ام بر طرف شد

دوم اردیبهشت نود ونه ساعت 5/53 بعد از ظهر

دل نوشته ی من و روز تولد مهدی موعود پیام آور روز های خوش :

خدا ، خدا ، خدا دارم منفجر میشم از این همه خبر خوش

همه ی خبرهای خوش را یک جا تو به من دادی

قربون معرفت و بزرگی و جلالت بروم تا کی بمونم منتظر

شادی وعشق ومحبت را تو برایم به ارمغان آوردی

زندگی سخت گذشته ام را مثل یک دود به هوا پراکندی

رفیقای با مرامم بی شما هرگز نمی شوم همسفر عشاق

شما نشانم دادید سختی ولغزشها وانحرافهای راه سخت را

مولای من مهدی جان روز تولدت پیام آور روزهای خوش شد

میترسم اشکهای شادی بغضم تر کنه زخم پاهای عشاق بی نام

حالا که از زندان تن گشتم رها نمی برم از یاد تجربه های گذشته

دیگه نمی گذارم غم و غصه روحم را آزرده و شاد کنه دل شیطنکها

حالا دیگه با تجربه گرانبهای از خود گذشتن دلم را می سپارم فقط به او

همدلیها و همنوا شدن وبه درگاه الهی پناه بردن جهانی شده

همه در تکاپو و تلاش تا با عشق و همدلی دیو مرگ را بیرون کنند

خدای عاشق از ته دل میخندد و میدهد مڑده سلامتی و رحمت

دل نوشته ی من و بنویس نامه نویس :

ننویس نامه نویس از غم و غصه ننویس از درد ورنجها و درد ومرض بی درمان ننویس از کدورتها ودشمنی ها ننویس از گریه بچه های گرسنه ننویس از فریاد دادخواهی مادر بزرگی که دلش خون شده ننویس از دروغ وحیله گری مزدوران ننویس از خانه نشینی بچه های بازیگوش ننویس از ترس از دست دادن مقام و منزلت آدمهای بزدل ننویس از ناکارایی وناتوانی و نادانی صاحبان قدرت دروغگو و متقلب ننویس از سفره خالی دردمندان ننویس از انداختن ترس و وحشت در جان انسانهای بی گناه ننویس دلهای بیقرار و عاشق را آزار نده از ایثارگری های کادر درمان بنویس از همت وشوق وکمکهای انسانهای پاک بنویس از سر بلند شدن از آزمون سخت الهی در این دوران بنویس از سادگی و بی آلایشی انسانهای صادق بنویس از زنده کنندگان شادی در دل مردم بنویس از رخت بر بستن ویروس کرونا وفقر وبدبختی بنویس از گرفتن درسهای بزرگ و همدلیها بنویس از منتظران پر شورمهدی موعود بنویس از تحقق یافتن وعده الهی در آینده نزدیک بنویس باخط زیبایت درشت بنویس او می آید و دنیا از قدوم مبارکش گلستان می شود

دلنوشته ی من و به اقبال خوش هم شاد باشیم :

تو ای آشفته حال یک لحظه بنگر
مرا هم باخود به دنیای دگر بر
نمی بینی حال و احوال عاشقان را
مزن بر زخم دل شمشیر قهر را
برای آرامش روح خفتگان آواز خوان
بیر از یاد همه دردهای بی درمان
سراغی از پیر دانا شاهد غمها بگیر
به آن از پای افتاده بی رمق هم بزن سر
به شهر و دیار بی دلان آیا رفته ای تو
کجا دیده ای شراب کهنه نباشد درمان درد عاشق
از این افکار پریشان کی دست بر می داری
سر شوریده را تا کی در انتظار می گذاری
نگاه کن بر خطوط بی انتها و بی رمز ونشان
چرا از خود نمی پرسی چرا مانده ای در راه
اگر دست از دل وعشق بی غل و غش  برداری
سر از نا کجا آباد رفتگان بی نام بر می آری
بیا با هم کمی رو راست باشیم
دلهای شکسته را مرحم درد باشیم
به عمق دریای بیکران هستی نظاره گر باشیم
شبی را در کنار هم به دور از خور وخواب پاشیم
بیا تا راه رهروان فهمیم را جستجو گر باشیم
مزن فال بد و به اقبال خوش هم شاد باشیم
بگیریم نشان از رد پاهای زخمی وخسته عاشق
بفهمیم حال آنکه فریادش از  درد کجرویهاست

دلنوشته ی من و از سختی راه مگو

تو کوچه های دلتنگی با عشق قدم گذار
مرشد ومرادت را چشم انتظار نگذار
از سختی راه مگو گله و شکایت مکن
یک همراه و هم نفس با خود راهی بکن
درد و غم عشق را بهونه راه وصل مکن
از چی دلخوری کوله بارت سبک شده
مروری بر خاطرات گذشته دوای دردت نمیشه
صاف وصادق بگو کجای کار غلط بوده
دل از همه کندن تو خیالت نبوده
از آسمان خواب وخیال زودتر گذر بکن
درهای نیم باز را دوباره بسته نکن
از اینجا تا میتونی توشه راه جمع کن
دل را به دریا بزن و این پا و آن پا نکن
افکارت را در گیر ناملایمات این دنیا مکن
به آسمان عشق که رسیدی برای همه دعا بکن
یک فکر نو یک دنیا راه پیش پات میذاره
با هوش و ذکاوت راه سخت را آسان بکن
چراغ سبز سو سو میزنه راه عبور باز شده

دلنوشته ی من و روزگار دلتنگی ها

دلم تنگ است میخواهم از دلتنگی ام بنویسم ولی آنقدر درد زیاد است که نمی دانم کدام درد را بیان کنم مروری بر خاطرات گذشته میکنم سختی زندگی بسیار بود و امکانت اندک اما شادی و خنده خیلی زیاد بود مردمی که اندکی توان مالیشان بهتر بود به ضعیفتر ها از جان ودل کمک میکردند فقیر تر ها خورش وبرنجشان عید ها به بار بود و آن را هم با ذوق و شوق برای همدیگر می فرستادند  بیایید کمی عمیق تر به اتفاقات ی که دور و برم می افتند نگاه کنیم و وجدان خود را قاضی کنیم تا بهتر به ریشه این همه درد پی ببریم آری از ماست که بر ماست دور وبر افرادی را گرفته ایم که توان علمی و معنوی ندارند و برای کسب قدرت دست به هر کاری می زنند آنهایی که راه را از بیراهه نمی شناسند چگونه میتوانند مشکلات مردم را برطرف کنند تا زمانی که سطح آگاهی ما بالا نرود تا زمانی عشق به هم نوع به معنای واقعی در وجودمان نباشد تا زمانی که راحت همدیگر را با تهمت و افترا از سرراه خود بر می داریم همین آش است و همین کاسه برای تسکین درد ها به دنبال آنهایی که خرافات را وارد دین کرده اند افتاده این ما‌هستیم که مسئول اعمالمان در پیشگاه الهی هستیم پس بیایید یک فکر نو یک راه کار منطقی را ارائه بدهیم کار را به جوانان با استعداد بسپاریم به دنبال حاشیه های مسموم کننده عقل و دین نباشیم یک کلام باهم اتحاد و به هم عشق بورزیم تا روزگار سخت و طاقت فرسا را به زندگی خوش تبدیل کنیم

دل نوشته ی من و هیچ دیده ای از ..

هیچ دیده ای  از کارهای سخت کار آسان به راحتی به دست آید
هیچ دیده ای از چشم گریان با شادی خنده از ته دل بر آید
هیچ دیده ای از مسیر صعب العبور به زور پا توان عبور کرد
هیچ دیده ای از آواز بی کلام میتوان به آسانی و با او گذر کرد
هیچ دیده ای از فکر بی ارزش و تهی به شادی و نشاط رسید
هیچ دیده ای با آرزو های کوچک به فلک الافلاک خواهی رسید
هیچ دیده ای در اوج نا امیدی دستی از غیب به دادت رسید
هیچ دیده ای از زمین بایر وکویر چشمه آب خنک سرازیر شود
هیچ دیده ای از چشمان بی اشک جوی آب نمک روان شود
هیچ دیده ای از گرانی وبیکاری شاد مانی و مهر شعله ور شود
هیچ دیده ای از زبان تند خو و ناسزا گو مهربانی بیان شود
هیچ دیده ای از طبع نازک و مهربان سخت دلی تراوش گردد
هیچ دیده ای از سکوت در برابر ظالم خوبی حاصل گردد
هیچ دیده ای از زمین به آسمان ابر رود و موجب رعد گردد
هیچ دیده ای ار هر باد موافق به خواسته و آرزو ات برسی
هیچ دیده ای از دل به دریا زدن به جویبار با آب زلال برسی

دل نوشته ی من و ای یار قریب دل نواز

ای یار قریب دل نواز جانم به کجا می‌بری تو مرا باز
بی من با که تو قرار گذاشته ای تو ای یار جان و دلنواز
هرجا که رو کنم قبله ی من آنجاست ای یار همدم راز
همدم و هم نفس من کجاست یاران با وفا کو همراز دلنوار
رفیقان و دوستانم را خبر کنید تا به همه یکجا بگویم راز
عشق تو سنگین نگاهت رمز آلود به که میتوان گفت این راز
شاهد عشق من وتو فقط خداست به خدا پناه می برم باز
دل تو دلم نمونده عزیزم کجا دنبالت بگردم این بار باز
سر صبح و سر شب برایم یکی گشته عشق واقعی من باز
فقط این را بدان هر جا قدم بگذارم تو را می ببنم جان دلنوار 
مسیحا دمی و من یک ذره تو دلم را بردی مثل همیشه باز
شوق دیدارت امان از من بریده به کجا روم این بار باز
هر کجا رو کنم تو را می بینم جانم بگو من بی تو چه کنم باز

دل نوشته ی من  و نقدی بر قسمتی از کتاب ملت عشق

و اما این داستان را به زبان خودمانی بیان می کنم این کتاب ۵۰۰ و اندی صفحه ای را در چند سطر خلاصه می کنم یا علی گفتیم و عشق آغاز شد .
ابتدا شرح مختصر از حکایت مولانا واینکه ایشان دختری ده ساله به نامه کیمیا را بر اثر فقر خانواده به فرزند خواندگی میپذیرد و در کنار خانواده خود به او جیز ها می آموزد تا اینکه سر و کله شمس پیدا میشود و بامولانا جند شبانه روز در خلوت اطلاعات الهی رد و بدل می کنند که این امر باعث حسادت علالدین پسر بزرگ مولانا و برخی از یاران نزدیک مولانا می‌شود ولی مولانا اعتنایی نمی کند و کیمیا را به همسری به شمس می دهد کیمیا با وجود اختلاف سن با شمس تا زمانیکه زنده بود همسر وفا داری برای شمس بود کیمیا خاتون بر اثر بیماری به رحمت الهی میرود شمس که همسر محبوبش را از دست داده بود و از طرفی متوجه نقشه قتل خود می‌شود سر انجام با وجود علاقه بسیاری که به مولانا داشت و او را موجب قرب بیشتر خود به خدای عزوجل می دانست سر انجام بی خبر از پیشه مولانا برای همیشه هجرت می کند مولانا بعد از این واقعه مدتی خود را در اتاقی که با شمس رمز ورازها داشتند زندانی میکند وسرانجام شمس را در وجود خودش پیدا می کند و از آن به بعد شعر ها مثل در و جواهر ار زبانش جاری میشود وتا آخر عمر باوجود بغض وکینه ازعاملین رفتن شمس از سر تقصیر پسرش ودیگر عاملان اصلی ر فتن شمس میگذرد ولی یک لحظه هم از یاد شمس غافل نمیشود و اما شمس بصورت ناشناس وارد خوی میشود وچندی هم آن جا زندگی میکند و به هدایت مردم می پردازد و سر انجام در همان خوی به رحمت الهی میرود و به خاک سپرده می شود البته آخر کتاب را با نظرات خودم نوشتم این بود خلاصه داستان ملت عشق که من بر اثر خوابی که دیدم آن را نوشتم

دلنوشته ی من و آخرین فرصت نوشتن

ساعت 8و 23 دقیقه روز شنبه 25 آبان ماه سال 98 می باشد
ومن ترس از نوشتن تکرار مکررات دارم باید نوشت و ترس را پشت سر گذاشت تا سرنوشت و تقدیر چه چیزی و یا چه کسی را برایمان مقدر کرده از کجا شروع کنم بد نیست از همین تحولات اخیر یعنی گران کردن نرخ بنزین بگویم فریاد ها مردم زحمتکش و غیور ایران به آسمانها نه گوش فلک را کر کرده مگه چه.خبر شده خبر ها پیش ار ما بهتران هست که هر لحظه با تصمیماتی که هدف پر کردن کیسه خالی دولت است مثل اسفندی که روی آتش می ریزنند مردم را به جلز و بلز واداشته اند وقتی نرخ سهمیه بندی 50 درصد بالا برود ونرخ آزاد سه برابر شود ومیزان سهمیه بندی کفاف بطور تقریب پنج روز در ماه را بدهد شما خودتان حساب کنید که چه بلایی بر سر قشر زحمت کش و فقیر خواهد آمد اینها که این چیز ها حالیشون نیست اگر متوجه بودند یک شبه چه به سر مردم آوردند آیا باز هم دست به چنین تصمیمات احمقانه میزدند آن کس که راننده اسنپ هست آن کس که پیک موترری است هیچ از حال و روزشان خبر دارید اگر شما این چیز ها را می فهمیدید هر بار با یک حرف احمقانه و تصمیم نابجا نه تنها ابران بلکه دنیا را به هم نمی زدید

دل نوشته ی من و صد کلام به یک کلام :

مثل یک کلاف سر در گم شده ام راه به جایی مرا نمی برددیگه از شیخ خوبان و دار و دسته اش هم کاری بر نمی آید .متحیر و متعجب از اینم که آخر کار چه میشود کسی آیا هست به ابن سوال ساده من جواب دهد اصلا"جواب هم نمی خوام آبا کسی هست اشارتی کند آن هم با سر اینگار بر دهان همه مهر سکوت بسته اند در دل میخندند مثل هنر پیشه های سابقه دار باشد چیزی نگویید ولی بدانید که من همه چیز را میدانم البته نه همه همه چیز ولی به روی مبارک خودم نمی آرم ببینیم کی آخر خسته میشود شما یا من تازه می پرسید از چی دلخورم ناراحتی من از بی خبر نگه داشتنم است باز هم بگویم تا دو باره همه چیز لو بره و زحمات این چند وقته همه به باد بره و دوباره روز از نو روزی از نو نه من این دفعه نم چه عجب زرنگی کردم و بشرطی وارد بازی شدم که این بار دفعه آخر باشه خوب معلومه که قبول کردند و اللا محال ممکن بود بیام بهر حال من که میدونم کار تمومه پس چرا نتیجه اعلام نمیشه تا چند تا دیگه را مثل زلزله شمال به کشتن ندهید دست بر دار نیستید یک کلام به صد کلام من اینجوری نمیام تا با سند و مدرک ادله ها برایم روشن شود در پایان همه شما را مخصوصا"آنهایی که در این مدت زحمت کشیدند به خدای یکتای بی همتا می سپارم قدر خودتون را بدانید

دل نوشته ی من و دیگر از غم دم مزن :

دل اگر عاشقی دل اگر شیدایی
راه حق راه توست پیش حق جای توست
از برم دور نشو ای دل با غم وعشقم کن مدارا
دل تنگ روی ماهتم ای جان جانم مرا بیش از این مرجان
بگو ای دل خوبم با من خسته دست و پا بسته غم خود را
در این سرای دل تنگی ها از یار دور شدنها از شادی مگیر نشان
من اینجا در میان عاشقان عشق و شادیت را مینمایم جستجو
دیگر از غم دم مزن بادیدن انوار زیبایش این لحظه شدم شاد شاد
بیا ای دل بریم آنجایی که از ریا و بی مهری وبد عهدی نیست اثری
شدم راهی کوی دوست رفیقانم همدم و همزبانانم را خبر کن

مگو راه سخت و دشوار است همت والا می خواهد و صبر ایوب

هر که در دل عشق تو باشد تا تو را نبیند دلش نمی گیرد آرام
سختی راه طی شد ای رفیقان و همرهان وقت دیدن یار رسیده
دست و پایم را گم کرده ام چه بگویم ای یار زیبا در وقت دیدار
غم دل را میدانی سخنانم را ،ابراز عشقم را تو یادم دادی مهربانم
اگر صد بار بمیرم و زنده شوم از عشق تو نمیشوم یک لحظه جدا

دل نوشته ی من و وای از این بی تدبیری :

چه بگویم که چه هادیدم وچه ها که نشنیدم سبب نوشتن من ماجرای تلخی است که دیروز بدیدم در یک چشم بر هم زدن ماشین آن مردی که برای خرید ارزانتر کنار ماشین صیفی جات پارک کرد بدزدیدند ومرد که از غم خشکش زده بود یک ماشین بگرفت و به دنبال دزد روان گشت نفهمیدم که توانست دزد را بگیرد یا نه دلخوشیمان به امنیتی بود که داشتیم فقر وبدبختی و بیکاری به قدری است که دزدی شده راه علاج بیکاری و رفع گرسنگی این درد را به که باید گفت آیا فریاد رسی هست یادزدان هم در دادگاهها وادارات همدستانی دارند که مثل آب خوردن اموال مردم را غارت می کنند جای چه کسانی در زندانهاست آنهایی که فریاد مردم مظلوم را سر میدهند یا خلاف کاران وای از این دنیای وارونه به کجا میرویم چنین شتابان به در خانه دوست یا به در خانه .......چه بگویم از این همه درد و رنج و بی انصافی چه کسی بزای دانش آموز محروم دفتر مشق و نقاشی و مداد رنگی میخرد چه کسی داروی درد دردمندان سالمند و از کار افتاده را میخرد برای رضایت امام زمانمان چند بچه را بی پدر کردیم نان بیار چند زن در زندان گرفتار شدند وای از این بی تدبیری باچه منطقی کارهای دهشناک را توجیه کنیم افسوس وصد افسوس که حاصل مبارزه ودادخواهی انسانهای پاک وبی آلایش را به باد دادیم