دل نوشته ی من وحکایتی از دو روز زندگی ام :
خدایا چه شده باز ضربان قلبم تند و گویی جایگاه قلب در سینه ام تنگ شده من که از همه تمایل دل استعفا داده بودم پس دوباره چه پیش آمده که مرا هم در صف مدعوین جای دادند آه ببخشید یادم آمد بعد از استعفایم خدای خوبم با نرمی ومهربانی خاص خود از من خواسته بود با آرامش از همراهی عزیزانش کناره گیری نکنم ومن با سر و دل قبول کرده بودم ولی نمی دانم این آشفتگی ام نشان از چیست من که دیگر مثل گذشته به روح و روانم فشار نمی آوردم و سخنان خدای مهربانم را در اعماق وجودم حس میکردم و حس میکنم پس این آشفتگی نشانه چیست اول باید آرامشم را در اولویت قرار دهم. به خدا توکل می کنم و منتظر می مانم باید برنامه روزانه ام را که این روز ها خیلی پر بار تر شده ادامه دهم به تمرین دف زدن می پردازم باخواندن شعر هایی از حافظ و مولانا و حتی بعضی از دل نوشته هایم.، بطور باور نکردنی کمی دف زدن را یاد گرفتم دف زدن شادی عجیبی را در وجودم به وجود می آورد چه راحت خداوند آنکه را در راهش خون دل خورده شاد می کنه اما این همه ذوق هم نتوانست دلهره ام را بر طرف کند باز منتظر می مانم و باید به خواندن قرآن و زیارت عاشورا و دعای عهد که نیت کرده بودم تا آخر اردیبهشت برای ریشه کن کردن کرونا بخوانم ادامه بدهم یک روز از زمان آشفتگی حالم گذشت و خبری نشد وقت سحر شد ومن از قبل از اینکه موبایلم زنگ بزند بیدار شدم آنقدر خواب بر من غلبه کرده بود که ساعت موبایل را که سه و نیم بود چهار ونیم دیدم بنابراین بلند شدم تا نماز شب بخوانم ولی دریغ از یک رکعت نماز خواندن با هوشیاری خواب چنان بر من هجوم می آورد که چندین بار برگشتم از اول نماز بخوانم ولی دو باره خواب با تمام قدرت هجوم میکرد و نگذاشت من حتی یک نماز شب هم بخوانم خودم موبایل را روی ساعت پنج ده کم تنظیم کرده بودم که بعد از حدود هشتاد دقیقه با خود کلنجار رفتن و اصرارم برای خواندن نماز شب زنگ موبایل مرا متوجه اشتباه و اصرارم کرد درس عجیبی گرفتم فهمیدم تا یار که را خواهد و میلش به که باشد یعنی چه ؟ صبح شد ولی هنوز دلم آرام نگرفته بود دلم نمی خواست از رختخواب چدا شوم تا اینکه با زور ساعت ده صبح آمدم داخل سالن همسرم رفته بود بازار وپسر کوچکم روی مبل دراز کشیده بود برق هم قطع شده بود من وپسرم مشغول صبحونه درست کردن هر کدام برای خود شدیم بدنم انرڑی لازم را کسب کرد تا برای تعریف کردن وقایع تلخی از زندگی فریبا دختر همسایه زمان بچگی ام نیرو داشته باشد برای پسرم باز گو کردم که به سر آنهایی که مسبب اصلی خود کشی یا کشتن او شدند چه آمد آن هم از طرف خدا من و پسرم هی از مصیبتهایی که انسانهای بی گناه کشیدند گفتیم همسرم هم از بازار آمد و او هم به بحث ما پیوست و وقایع تلخی از سنگباران زنان در اوایل انقلاب به علت زنا و مسایل دیگر بیان کرد من آخر بحث ساکت شده بودم وبا تاسف گوش می دادم که یک لحظه به ذهنم رسید مفسرین قرآن هم نتوانستند احکام واقعی اسلام را بیان کنند و فقط با ظهور امام زمان است که همه چیز آشکار میشود وقت ناهار شد و باخوردن خوراک خوشمزه ماهیچه که همسرم تدارک دیده بود هم انرڑی لازم به بدنم رسید وهم دلهره ام بر طرف شد
دوم اردیبهشت نود ونه ساعت 5/53 بعد از ظهر