ادامه چهل قاعده حضرت شمس  :

قاعده سی و یکم : برای نزدیک شدن به حق باید قلبی مثل مخمل داشت. هر انسانی به شکلی نرم شدن را فرا می گیرد. بعضی ها حادثه ای

را پشت سر می گذراند، بعضی ها مرضی کشنده را؛ بعضی ها درد فراق می کشند، بعضی ها درد از دست دادن مال… همگی بلاهای ناگهانی

را پشت سر می گذاریم، بلاهایی که فرصتی فراهم می آورند برای نرم کردن سختی های قلب. بعضی هایمان حکمت این بلایا را درک می کنیم

و نرم می شویم، بعضی هایمان اما افسوس که سخت تر از پیش می شویم.

قاعده سی و دوم : همه پرده های میانتان را یکی یکی بردار تا بتوانی با عشقی خالص به خدا بپیوندی. قواعدی داشته باش، اما از قواعدت برای

راندن دیگران یا داوری درباره شان استفاده نکن. به ویژه از بت ها بپرهیز، ای دوست. و مراقب باش از راستی هایت بت نسازی! ایمانت بزرگ باشد،

اما با ایمانت در پی بزرگی مباش!

قاعده سی و سوم : در این دنیا که همه می کوشند چیزی شوند، تو “هیچ” شو. مقصدت فنا باشد. انسان باید مثل گلدان باشد. همان طور که در

گلدان نه شکل ظاهر، بلکه خلا درون مهم است، در انسان نیز نه ظن منیت، بلکه معرفت هیچ بودن اهمیت دارد.

قاعده سی و چهارم : تسلیم شدن در برابر حق نه ضعف است نه انفعال. برعکس، چنین تسلیم شدنی قوی شدن است به حد اعلی. انسان تسلیم

شده سرگردانی در میان موج ها و گرداب ها را رها می کند و در سرزمینی امن زندگی می کند.

قاعده سی و پنجم : در این زندگی فقط با تضادهاست که می توانیم پیش برویم. مومن با منکر درونش آشنا شود، ملحد با مومن درونش. شخص

تا هنگامی که به مرتبه انسان کامل برسد پله پله پیش می رود. و فقط تا حدی که تضادها را پذیرفته، بالغ می شود.

قاعده سی و ششم : از حیله و دسیسه نترس. اگر کسانی دامی برایت بگسترانند تا صدمه ای به تو بزنند، خدا هم برای آنان دام می گسترد.

چاه کن اول خودش ته چاه است. این نظام بر جزا استوار است. نه یک ذره خیر بی جزا می ماند، نه یک ذره شر. تا او نخواهد برگی از درخت نمی افتد

. فقط به این ایمان بیاور.

قاعده سی و هفتم : ساعتی دقیق تر از ساعت خدا نیست. آن قدر دقیق است که در سایه اش همه چیز سر موقعش اتفاق می افتد. نه یک ثانیه

زودتر، نه یک ثانیه دیرتر. برای هر انسانی یک زمان عاشق شدن هست، یک زمان مردن.

قاعده سی و هشتم : برای عوض کردن زندگیمان، برای تغییردادن خودمان هیچگاه دیر نیست. هر چند سال که داشته باشیم، هر گونه که زندگی

کرده باشیم، هر اتفاقی که از سر گذرانده باشیم، باز هم نو شدن ممکن است. حتی اگر یک روزمان درست مثل روز قبلش باشد، باید افسوس بخوریم.

باید در هر لحظه و در هر نفسی نو شد. برای رسیدن به زندگی نو باید پیش از مرگ مُرد.

قاعده سی و نهم : حتی اگر نقطه ها مدام عوض شوند، کل همان است. به جای دزدی که از این دنیا می رود، دزدی دیگر به دنیا می آید. جای هر

انسان درستکاری را انسانی درستکار می گیرد. کل هیچگاه دچار خلل نمی شود، همه چیز سرجایش می ماند، در مرکزش… هیچ چیز هم از امروز

تا فردا به یک شکل نمی ماند، تغییر می کند. به جای هر صوفی ای که می میرد، صوفی ای دیگر می زاید.

قاعده چهلم : عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته است. نپرس که آیا باید در عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق

آسمانی، یا عشق جسمانی؟ از تفاوت ها تفاوت می زاید. حال آنکه به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق.

یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا بیرونش هستی، در حسرتش .

ادامه چهل قاعده شمس تبریزی :

قاعده بیست و یکم : به هر کدام ما صفاتی جدا گانه عطا شده است. اگر خدا می خواست همه عینا مثل هم باشند، بدون شک همه را مثل هم می آفرید

محترم نشمردن اختلاف ها و تحمیل عقاید صحیح خود به دیگران بی احترامی است نسبت به نظام مقدس خدا.

قاعده بیست و دوم : عاشق حقیقی خدا وارد میخانه که بشود، آنجا برایش نمازخانه می شود. اما آدم دائم الخمر وارد نمازخانه هم که بشود، آن جا

برایش میخانه می شود. در این دنیا هر کاری که بکنیم، مهم نیتمان است، نه صورتمان.

قاعده بیست و سوم : زندگی اسباب بازی پر زرق و برقی است که به امانت به ما سپرده اند. بعضی ها اسباب بازی را آن قدر جدی می گیرند که به

خاطرش می گریند و پریشان می شوند. بعضی ها هم همین که اسباب بازی را به دست می گیرند کمی با آن بازی می کنند و بعد می شکنندش

و می اندازندش دور. یا زیاده بهایش می دهیم یا بهایش را نمی دانیم. از زیاده روی بپرهیز. صوفی نه افراط می کند و نه تفریط. صوفی همیشه

میانه را بر می گزیند.

قاعده بیست و چهارم : حال که انسان اشرف مخلوقات است، باید در هر گام به خاطر داشته باشد که خلیفه ی خدا بر زمین است و طوری رفتار کند که

شایسته ی این مقام باشد. انسان اگر فقیر شود، به زندان افتد، آماج افترا شود، حتی به اسارت رود، باز هم باید مانند خلیفه ای سرافراز، چشم و دل

سیر و با قلبی مطمئن رفتار کند.

قاعده بیست و پنجم : فقط در آینده دنبال بهشت و جهنم نگرد. هرگاه بتوانیم یکی را بدون چشمداشت و حساب و کتاب و معامله دوست داشته

باشیم، در اصل در بهشتیم. هرگاه با یکی منازعه کنیم و به نفرت و حسد و کین آلوده شویم، با سر به جهنم افتاده ایم.

قاعده بیست و ششم : کائنات وجودی واحد است. همه چیز و همه کس با نخی نامرئی به هم بسته اند. مبادا آه کسی را برآوری؛ مبادا دیگری

را، به خصوص اگر از تو ضعیف تر باشد، بیازاری. فراموش نکن اندوه آدمی تنها در آن سوی دنیا ممکن است همه انسان ها را اندوهگین کند

و شادمانی یک نفر ممکن است همه را شادمان کند.

قاعده بیست و هفتم : این دنیا به کوه می ماند، هر فریادی که بزنی، پژواک همان را میشنوی. اگر سخنی خیر از دهانت برآید، سخنی خیر

پژواک می یابد. اگر سخنی شر بر زبان برانی، همان شر به سراغت می آید. پس هر که درباره ات سخنی زشت بر زبان راند، تو چهل شبانه روز

درباره آن انسان سخن نیکو بگو. در پایان چهلمین روز می بینی همه چیز عوض شده. اگر دلت دگرگون شود، دنیا دگرگون می شود.

قاعده بیست و هشتم : گذشته مهی است که روی ذهنمان را پوشانده. آینده نیز پس پرده خیال است. نه آینده مان مشخص است، نه گذشته مان

را می توانیم عوض کنیم. صوفی همیشه حقیقت زمان حال را در می یابد.

قاعده بیست و نهم : تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده. به همین سبب این که انسان گردن خم کند و بگوید: «چه کنم،

تقدیرم این بوده»، نشانه جهالت است. تقدیر همه راه نیست، فقط تا سر دو راهی هاست. گذرگاه مشخص است، اما انتخاب گردش ها و راه های

فرعی در دست مسافر است. پس نه بر زندگی ات حاکمی و نه محکوم آن.

.قاعده سی ام : صوفی حقیقی آن است که اگر دیگران سرزنشش کنند، عیبش بجویند، بدش بگویند، حتی به او افترا ببندند، دهانش را بسته نگه

دارد و درباره کسی حتی یک کلمه حرف ناشایست نزند. صوفی عیب را نمی بیند، عیب را می پوشاند.

ادامه چهل قاعده حضرت شمس  :

قاعده سیزدهم :

در این دنیا بیش از ستاره های آسمان مرشد نما و شیخ نما هست مرشد حقیقی آن است که تو را به دیدن درون خودت و

کشف کردن زیبایی های باطنت رهنمون می شود نه آن که به مرید پروری مشغول شود .

قاعده چهاردهم :

به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است تسلیم شو بگذار زندگی با تو جریان یابد نه بی تو نگران این

نباش که زندگی ات زیرو رو شود از کجا معلوم زندگی ات بهتر ار رویش نباشد .

قاعده پانزدهم :

خدا در هر لحظه در حال کامل کردن ماست چه از درون چه از بیرون هر کدام ما اثر هنری ناتمامی است هر حادثه ای

که تجربه می کنیم هر مخاطره ای که پشت سر می گذاریم برای رفع نواقصمان طرح ریزی شده است پروردگار به

کمبودهایمان جداگانه می پردازد زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است .

قاعده شانزدهم :

خدا بی نقص و کامل است اورا دوست داشتن آسان است دشوار آن است که انسان فانی را با خطا و صوابش دوست

داشته باشی فراموش نکن که انسان هر چیزی را فقط تا آن حد که دوستش دارد می تواند بشناسد پس تا دیگری را

حقیقتا" در آغوش نکشی تا آفریده را به خاطر آفریدگار دوست ندوشته باشب نه به قدر کافی ممکن است بدانی نه به

قدر کافی ممکن است دوست داشته باشی.

قاعده هفدهم :

آلودگی اصلی نه در بیرون و ظاهر بلکه در درون هر دل است لکه ظاهری هر قدر هم بد به نظر بیاید باشستن پاک می شود

با آب تمیز می شود تنها کثافتی که با شستن پاک نمی شود حسد و خبائث باطنی است که قلب را مثل پیه در میان می گیرد .

قاعده هیجدهم :

تمام کائنات با همه لایه ها و با همه بغرنجی اش در درون انسان پنهان است شیطان مخلوقی ترسناک نیست که بیرون از ما در پی

فریب دادنمان باشد بلکه صدایی است در درون خودمان در خودت به دنبال شیطان بگرد نه در بیرون ودر دیگران و فراموش مکن هر

که نفسش را بشناسد پروردگارش را شناخته است انسانی که نه به دیگران بلکه به خود بپردازد سرانجام پاداشش شناخت آفریدگار است .

قاعده نوزدهم :

اگر چشم انتظار احترام و توجه و محبت دیگرانی ابتدا این ها را به خودت بدهکاری کسی که خودش را دوست نداشته باشد ممکن نیست

دیگران دوستش داشته باشند خودت را که دوست داشته باشی اگر دنیا پر ار خار هم بشود نومید نشو چون به زودی خار ها گل میشود.

قاعده بیستم :

اندیشیدن به پایان راه کاری بیهوده است وظیفه تو اندیشیدن به نخستین گامی است که بر می داری ادامه اش خود به خود می آید .

ادامه چهل قاعده حضرت شمس :

قاعده ششم :

اکثر در گیری ها و دشمنی ها این دنیا از زبان منشا میگیرد تو خودت باش و به کلمات زیاد بها نده راستش در دیار عشق زبان حکم

نمی راند عاشق بی زبان است .

قاعده هفتم:

در این زندگانی اگر تک و تنها در گوشه انزوا بمانی و فقط پژواک صدای خود را بشنوی نمی توانی حقیقت را کشف کنی فقط

در آینه انسان دیگر است که می توانی خودت را کاملا" ببینی .

قاعده هشتم :

هیچگاه نومید مشو اگر همه درها به رویت بسته شوند سرانجام او کوره راهی را که از چشم همه پنهان مانده به رویت باز می کند

حتی اگر هم اکنون قادر به دیدنش نباشی بدان که در پس گذرگاه های دشوار باغهای بهشتی قرار دارد شکر کن پس از رسیدن به

خواسته ات شکر کردن آسان است صوفی آن است که حتی وقتی خواسته اش محقق نشد شکر گوید .

قاعده نهم :

صبر کردن به معنای ماندن و انتظار کشیدن نیست به معنای آینده نگر بودن است صبر چیست ؟به تیغ نگریستن و گل را پیش چشم

مجسم کردن است به شب نگریستن و روز را در خیال دیدن است عاشقان خدا صبر را همچون شهد شیرین به کام میکشند و هضم

میکنند و می دانند زمان لازم است تا هلال ماه به بدر کامل تبدیل شود.

قاعده دهم :

به هر سو که می خواهی به شرق، غرب، شمال، جنوب برو اما هر سفری که آغاز می کنی سیاحتی به درون خود بدان آن که

به درون خود سفر کند ،سرانجام ارض را طی می کند.

قاعده یازدهم :

قابله می داند که زایمان بی درد نمی شود برای آنکه، تو یی،نو و تازه ار تو ظهور کند باید برای تحمل سختی ها و درد ها آماده باشی

قاعده دوازدهم :

عشق سفر است مسافر این سفر چه بخواهد چه نخواهد از سر تا پا عوض می شود کسی نیست که رهرو این راه شود و تغییر نکند.

چهل قاعده حضرت شمس :

قاعده اول :

کلماتی که برای توصیف پروردگار بکار میبریم همچون آینه ای است که خود را در آن می بینیم هنگامی که نام خدا را می شنوی

ابتدا اگر موجودی ترسناک و شر آور به ذهنت بیاید به این معناست که تو بیشتر مواقع در ترس و شرم به سر بردی اگر هنگامی

که نام خدا را می شنوی ابتدا عشق و لطف و مهربانی به یادت بیاید به این معناست که این صفات در وجود تو نیز فراوان است.

قاعده دوم :

پیمودن راه حق کار دل است نه کار عقل راهنمایت همیشه دلت باشد نه سری که بالای شانه هایت است از کسانی باش که به نفس

خود آگاهند نه از کسانی که نفس خود را نا دیده می گیرند .

قاعده سوم:

قرآن را میتوان در چهار سطح خواند سطح اول معنای ظاهری است بعدی معنای باطنی است سومی بطن بطن است سطح چهارم

چنان عمیق است که در وصف نمی گنجد آنان که به شریعت مینگرند و ماورایش را نمی بینند معنای ظاهری را می دانند طایفه

صوفیان معنای باطنی را می دانند اولیای کامل بطن بطن را می دانند سطح چهارم را فقط عاشقان واصل و پیغمبران می دانند .

قاعده چهارم :

صفات خدا را میتوانی در هر ذره کاینات بیابی چون او نه در مسجد و کلیسا و دیر و صومعه بلکه هر آن همه جا هست همانطور

که کسی نیست که اورا دیده و زنده مانده باشد کسی هم نیست که اورا دیده و مرده باشد هر که اورا بیابد تا ابد نزدش می ماند .

قاعده پنجم :

کیمیای عقل با کیمیای عشق فرق دارد عقل محتاط است ترسان و لرزان گام بر می دارد با خودش می گوید مراقب باش آسیبی نبینی

اما مگر عشق این طور است ؟تنها چیزی که عشق میگوید این است خودت را رها کن بگذار برود عقل به آسانی خراب نمیشود عشق

اما خودش ویران میکند گنج ها و خزانه ها هم در میان ویرانه ها یافت میشود پس هر چه هست در دل خراب است

ادامه دارد