دلنوشته ی من و طلای ناب
اگر از زمبن و زمان طلا ببارد دیگر حاضر نیستم نگاهشان کنم چقدر رنج بردم تا فهمیدم طلای ناب و دست نیافتنی در اختیارمه و من بی خبر به دنبال سنگ طلایی تا بدان وسیله به رفاه بچه هایم ومردم نیازمند کمک نمایم غافل از اینکه خدای عزیزم رزق و روزی را از قبل تعیین کرده و به هر بنده ای مأموریت خاصی داده خدایا بارها ازت ثروت کلان خواسته بودم تا وسیله خیر باشم اما فهمیدم نمی توانم طاقت بیاورم در مقابل درگیری فکر و ذهن وضرر و زیان پول و از همه بدتر کمک کردن به کسی که موجب شود حق ضعیفتری نا دیده گرفته شود خدایا از حکومتی که به دست خود به روی کار آوردم ضرر مالی و روحی بسیار دیدم اما در عوض چیزی بدست آوردم که محال بود در شرایط ایده آل به آن برسم خدایا فهمیدم آرامش ثروت بی حد و حسابی است که در اختیار بندگانت گذارده ای و قدر نمیدانیم و دایم در تلاشیم تا این آرامش را با کسب ثروت از بین ببریم خدایا بزرگم تمنا میکنم نگذار بچه ها گرسنه سر بر بالین بگذارند و غارتگران بیت المال ثروتشان را به تاراج ببرن خدا جانم از این اوضاع دهشناک دلم خونه ولی کاری ازم به غیر از دعا و نفرین بر نمی آید میدانم تنها راه نجات در فرج امام زمان است پس به بزرگی و جلالت قسمت می دهم شرایط ظهور را فراهم کن و از سر تقصیر ما بگذر و رحمت وبرکتت را بخاطر وجود نازنین امام زمان و یاران با وفایش افزون نما خدایا به حق مقربان درگاهت ظلم و فساد را در دنیا ریشه کن بگردان و عشق حقیقی را به قلبهای مهربان هدیه نما
آمین یا رب العالمین