دلنوشته ی من و آخرین فرصت نوشتن
ساعت 8و 23 دقیقه روز شنبه 25 آبان ماه سال 98 می باشد
ومن ترس از نوشتن تکرار مکررات دارم باید نوشت و ترس را پشت سر گذاشت تا سرنوشت و تقدیر چه چیزی و یا چه کسی را برایمان مقدر کرده از کجا شروع کنم بد نیست از همین تحولات اخیر یعنی گران کردن نرخ بنزین بگویم فریاد ها مردم زحمتکش و غیور ایران به آسمانها نه گوش فلک را کر کرده مگه چه.خبر شده خبر ها پیش ار ما بهتران هست که هر لحظه با تصمیماتی که هدف پر کردن کیسه خالی دولت است مثل اسفندی که روی آتش می ریزنند مردم را به جلز و بلز واداشته اند وقتی نرخ سهمیه بندی 50 درصد بالا برود ونرخ آزاد سه برابر شود ومیزان سهمیه بندی کفاف بطور تقریب پنج روز در ماه را بدهد شما خودتان حساب کنید که چه بلایی بر سر قشر زحمت کش و فقیر خواهد آمد اینها که این چیز ها حالیشون نیست اگر متوجه بودند یک شبه چه به سر مردم آوردند آیا باز هم دست به چنین تصمیمات احمقانه میزدند آن کس که راننده اسنپ هست آن کس که پیک موترری است هیچ از حال و روزشان خبر دارید اگر شما این چیز ها را می فهمیدید هر بار با یک حرف احمقانه و تصمیم نابجا نه تنها ابران بلکه دنیا را به هم نمی زدید