دلنوشته ی من و ماجرای شوریده حال
به نام آنکه با یادش دلهای محزون شاد میگردند
شوریده حالی در خلوت و تاریکی شب می گریست
می گفت ؛ آیا کسی هست که نظر او راهگشای
من مست و خراب باشد ،یا نگاه او مسکن این دل ،
بی قرار من باشد، ای خدا تو از حال من افتاده با خبری
آنکه از اسرار علم غیب با خبر است را کجا باید پیدا کرد؟
به کدامین شهر ودیار بروم از که ، بگیرم نشانی او ،
راه بر من بستی با سنگهای بزرگ در جاده ای که بسوی
نور میرفت خواستم از بیراهه بروم شیب تندی پدید
آوردی ، خدایا خودت دعوت می کنی آنگاه جلو سرعت
را می گیری ؟ آنقدر اصرار می کنم تا که روزی جاده نور
را نشانم بدهی ، چه کنم درمانده ام طاقت دوریت ندارم
از عشق و عاشقی همین را میدانم
"همه ی زندگیم فدای یک لحظه دیدنت " ۹۷/۹/۱۰
توضیح این دلنوشته را با توجه به خوابی که دیدم نوشتم
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم شهریور ۱۴۰۳ ساعت 7:49 توسط برومند
|