دلنوشته ی من و دیدن رویای صادقانه یا ......
به نام خدای مهربان و عاشقِ بی همتا
خواب دیدم از رادیو با صدای رسا و بلند اعلام کردند خانم ص - ب برنده 24 جلد کتاب نفیس گردیده ( منظور نفر اول مسابقه ای بود که سؤالات آن از کتاب یک مرجع بزرگوار مطرح شده بود ، من میدانستم در مسابقه شرکت کردم و جواب سؤالات را دادم . ولی نمی دانستم دقیق کدام آیت الله سؤالات را مطرح کرده ) به هر حال من به راه افتادم که بروم محل رادیو برای دریافت جایزه در راه ، خانه قدیمی خودمان در نظرم آمد ( مثل آنزمانی که بابای مرحومم خانه ما را از خانه فتح الله ، خدا بیامرز ، همسایه مان جدا کرده بود عرض یا بلندی دیوار حدود یک متر بود ،*چون باخشتی که خود درست کرده بود دیوار را ساخت و در آنزمان هم خشت کم آورد وهم زمستان شروع شد * و البته همزمان با عروسی برادر بزرگم بود که شغال هم از طریق همین دیوار کوتاه آمد داخل زیرزمین خانه مان و تمام مرغهایمان را خفه کرد )
وقتی کمی رفتم یک نردبان را دیدم که کنار دیواری گذاشته بودند دقت نکردم چند پله دارد ولی برادر کوچکم را دیدم که روی بالای ترین پله آن نشسته ، من عزم خود را جزم کردم که از پله ها بالا بروم برای دریافت جایزه دو ، سه پله که بالا رفتم کمی از سمت چپ خود بالاتر از جایی که آخرین پله بود محل رادیو را دیدم و شخصی با آنهایی که تعداد سؤال کمتری را جواب داده بودند مصاحبه می کرد و آنها هم با چه فخر و خوشحالی جواب مصاحبه کننده را می دادند (یک خانم میان سال و..را دیدم ) چون خودم را نفر اول میدانستم با جدیت پله ها را بالا رفتم تا به پشت سر برادر کوچکم رسیدم وقتی دیدم برادرم مانع رفتن به محل رادیو جهت گرفتن جایزه ام است با عصبانیت از سمت چپ او بالا رفتم و با چهار دست وپا رو بسمت چپ و روی دیوار کم عرض حدود 30 سانت قرار گرفتم و بعد با پا گذاشتن کمی پایین کنار برادرم و کمک دست و پاهایم مسیر حرکتم را ، از چپ به راست تغییر دادم و روی همان دیوار کم عرض قرار گرفتم دیگر محل رادیو را که بالای سرم بود را از یاد بردم و آرام آرام کمی از محل برادر کوچکم که روی بالاترین پله تا دیوار نشسته بود گذشتم برای ادامه راه باید از روی این دیوار کم عرض بسمت راست چهار دست وپا درست مثل حرکت گربه می گذشتم به خود گفتم میتوانم نترس ولی یک مانع جلویم پیدا شد نفهمیدم مانع چه بود ولی با عصبانیت از اینکه نمیتوانم بروم ، سمت راست پایین را نگاه کردم و همان خانه قدیمی خودمان با دیوار به بلندی حدود یک متر را دیدم که برای ورود به خانه هیچ درب نبود و من با عصبانیت می گفتم ، دو تا سنگ می گذاشتید روی هم که حالا که من نمی توانم عبور کنم حداقل بیایم پایین و بتوانم بروم داخل خانه که در همین لحظه از خواب بیدار شدم و یک دنیا حرف و حدیث با توجه به اتفاقات اخیر برایم گذاشت این را بگویم که این خواب را من بعد از نماز شب و صبح وخواب عمیقی که بعد از بی خوابیهای اخیر برایم رخ داده بود ، دیدم نمی دانم آنرا رویای صادقانه بنامم یا همانند گذشته توقف حرکت بسوی ..... ولی میدانم عروج ملکوتی نوه ی خواهرم در من غوغایی به پا کرد که قابل توصیف نیست همانند گذشته نیمه شب در دعاهایم بخشش انسان وفرج امام زمان عزیز و کسانی که به دلائل کم اهمیت موجب رنجش خود و خدای مهربان می گردند و......را از خدای بزرگ وقهار مسئلت می نمایم امیدوارم همانند گذشته خدای بلند مرتبه راه وصل آسان و بدون ناراحت کردن عزیزانم را برایم فراهم نماید و مرا باهمه ی همراهان وعاشقانِ فدا کارش همراه سازد.
آمین یا رب العالمین 1403/۷/۳