غزل بسیار زیبای 1335مولانا
| بانگ زدم نیم شبان کیست در این خانه دل | گفت منم کز رخ من شد مه و خورشید خجل | |||
| گفت که این خانه دل پر همه نقشست چرا | گفتم این عکس تو است ای رخ تو رشک چگل | |||
| گفت که این نقش دگر چیست پر از خون جگر | گفتم این نقش من خسته دل و پای به گل | |||
| بستم من گردن جان بردم پیشش به نشان | مجرم عشق است مکن مجرم خود را تو بحل | |||
| داد سر رشته به من رشته پرفتنه و فن | گفت بکش تا بکشم هم بکش و هم مگسل | |||
| تافت از آن خرگه جان صورت ترکم به از آن | دست ببردم سوی او دست مرا زد که بهل | |||
| گفتم تو همچو فلان ترش شدی گفت بدان | من ترش مصلحتم نی ترش کینه و غل | |||
| هر کی درآید که منم بر سر شاخش بزنم | کاین حرم عشق بود ای حیوان نیست اغل | |||
| هست صلاح دل و دین صورت آن ترک یقین | چشم فرومال و ببین صورت دل صورت دل |
+ نوشته شده در شنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۹ ساعت 10:57 توسط برومند
|